بررسی موضوعی مناجات نامه خواجه عبداله انصاری ( از نظر شریعت و عرفان )

ساخت وبلاگ

بررسی موضوعی مناجات نامه خواجه عبداله انصاری ( از نظر شریعت و عرفان )

       چکیده:

      پایان نامة حاضر پژوهشی است در موضوع شریعت و عرفان، که به بررسی مناجات‌های خواجه عبدالله انصاری می‌پردازد. از آن جایی که خواجه عبدالله انصاری از جمله بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان عرفانی است از این رو مناجات‌های وی گنجینه ای از مسائل عرفانی و شرعی به حساب می‌آید، بنابراین هدف از این پایان نامه استخراج مفاهیم عرفانی و شرعی و تفسیر آن‌ها از کتب معتبر عرفانی و شرعی و همچنین دسته‌بندی آن مفاهیم و تأثیر آموخته‌های دینی و عرفانی خواجه عبدالله بر مناجات‌هایش می‌باشد. لذا به منظور روشن شدن بیشتر موضوع، سعی گردیده است با استفاده از روش کیفی از نوع تحلیل مفهومی به جمع بندی مطالب پرداخته شود.

     این پایان‌نامه دارای شش فصل بدین ترتیب می‌باشد؛ در فصل اول، به کلیات تحقیق اشاره شده است. در فصل دوم، شرح احوال، افکار و آثار خواجه عبدالله انصاری آمده است. در فصل سوم، عرفان از دیدگاه خواجه عبدالله و همچنین اصطلاحات عرفانی در مناجات نامه آمده است. در فصل چهارم، به فقه و فواید آن اشاره شده است. در فصل پنجم، اصطلاحات شرعی در مناجات نامه ذکر شده است و در فصل ششم، به نتیجه‌گیری، پیشنهاد و فهرست‌ها اشاره گردیده است.

 نتیجه اینکه کاربرد اصطلاحات عرفانی چون: وقت، قرب، قبض و بسط در مناجات نامه بیشتر از دیگر اصطلاحات دیده می شود و همچنین کاربرد اصطلاحات عرفانی در مناجات نامه بیشتر از اصطلاحات شرعی است.

کلید واژه‌ها: خواجه عبدالله انصاری، مناجات نامه، عرفان، شریعت

                                                

تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید اثر خواجه عبدالله انصاری

نوشته شده توسط طربسرای محبت

سوره 1 -  فاتحه – مکی – 7 آیه – جزو اول

 1 – بسم الله الرحمن الرحیم : نزد اهل عرفان : ب ، بهار خدا و سین سنای خدا و میم ، ملک خدا.

نزد اهل معرفت : ب بهای احدیت سین سنای صمدیت ، میم ملک الوهیت . بهاء او قدیم ، سناء او کریم ، ملک او عظیم . بهاء او با جلال ، سناء او با جمال و ملک او بی زوال . بهاء او دلربا ، سناء او مهر افزا ، ملک او بی فنا ء.

نزد اهل ذوق : ب بر با اولیاء، سین سر با اصفیاء ، میم منت بر اهل ولاء ، ب بر او با بندگان ، سین سر او با دوستان ، میم منت او با مشتاقان . اگر نیکی او نبودی ، چه جای تعبیه سر او بودی ؟ وگر منت او نبودی ، بنده را چه جای وصل او بودی ؟ . و بر درگاه جلال او چه محلی بودی ؟ گر مهر ازل نبودی بنده چگونه آشنای لم یزل بودی ؟

دنیا به نام خدا خوش است و عقبی به عفو او و بهشت به دیدار او ، در دنیا اگر نه پیغام و نام خدای بودی ، بنده را چه جای منزل بودی ، و در عقبی اگر نه عفو و کرمش بودی کا ر بنده مشکل بودی ، در بهشت اگر نه دیدار دل افروز او بودی شادی درویش چه بودی؟ خدایا به نشان تو بینندگانیم ، به شناخت تو زندگانیم ، به نام تو آبادانیم ، به یاد تو شادمانیم ، به یافت تو نا زانیم ، مست از جام مهر تو مائیم ، صید عشق در دام تو مائیم

2-  الحمدلله : ستایش خدای مهربان ،کردگار روزی رسان ،یکتا در نام ونشان . خداوندی که ناجسته یابند . درنیافته شناسند و نادیده دوست دارند . قادر بی احتیال ، قیوم بی گشتن حال ، در ملک ایمن از زوال ، در ذات و صفات متعال ، لم یزل و لایزال . موصوف به وصف جلال . عزت قرآن به عجز بندگان گواهی داد و به کمال جلال و تقدس از ایشان نیابت کرد و خود را ثنا گفت و ستایش خود را به آنان بیاموخت و به آنان دستور داد وگرنه یارای چه کسی باشد که به چگونگی ستایش او پی برد ! ای سزاوار ثنای خویش و ای شکر کننده عطای خویش ، بنده به ذات خود از خدمت تو عاجز و به عقل خود از شناخت منت تو عاجز و به توان خود از سزای تو عاجز. کریما گرفتار آن دردم که تو درمان آنی ، بنده آن ثنایم که تو سزای آنی ، من در تو چه دانم که تو خود دانی ، تو آنی که خود گفتی .بدان که حمد یا بر دیدار نعمت است یا بر دیدار منعم . آنچه بر دیدار نعمت است : طاعت وی به کار بردن و شکر او را بر میان بستن ، تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا به بهشت رساند. و آنچه که بر دیدار منعم است : زبان حال جوانمردی است که او را شراب شوق دادند و با شرم او را با صاحب نعمت هم دیدار کردند تا از خود فانی شد،ذکرحق شنید، چراغ آشنایی دید ، اجابت لطف شنید ، توقع دوستی دید و به دوستی لم یزل رسید . این جوانمرد نخست نشانی یافت بی دل شد ، پس باریافت همه دل شد ، پس دوست دید ، بر سردل شد!

پیر طریقت گفت : دوگیتی در سر دوستی شد ، و دوستی در سر دوست ، اکنون نمیتوانم گفت که او است!

 

چشمی دارم همه پر از صورت دوست           ***           با دیده مرا خوش است تا دوست در اوست

از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست          ***           یا اواست به جای دیده یا دیده خود اوست

رب العالمین - : پروردگار جهانیان ، یکی را پرورش تن روزی و یکی را پرورش دل روزی ، یکی تن پرور به نعمت ، یکی دل پرور به ولی نعمت ، نعمت بهره کسی است که از کوشش در خدمت فروگذار نکند . طمع دیدار دوست صفت مردان است و پیروزی از آن بنده است که دوست او را عیان است .

 

ای منظر تو نظاره گاه همگان      ***        پیش تو در افتاده راه همگان

ای زهره شهرها و ماه همگان    ***          حسن تو ببرد آب و جاه همگان

 

3 – الرحمن الرحیم : رحمن است که راه مزدوری آسان کند .رحیم است که شمع دوستی در راه دوستان بر افروزد . مزدور همیشه رنجور و در آرزوی حور و قصور ، و دوست دربحر عیان غرقه نور!

 

روزی که مرا وصل تو در چنگ آید      ***       از حال بهشتیان مرا ننگ آید

 

رحمن است که قاصد آن را توفیق مجاهدت داد ، رحیم است که واجد آن را تحقیق مشاهدت داد آن حال مرید است و این حال مراد ، مرید به چراغ توفیق رفت به مشاهده رسید ، مراد بشمع تحقیق رفت به معاینه رسید ! زیرا طالب به دوری از خود به وی نزدیک شود و به گم شدن از خود ، وی را آشنا گردد ، که او نه از قاصدان دور است ، و نه از طالبان گم ، و نه از مریدان غایب !

 

رحمتی کن بر دل خلق و برون آی از حجاب  ***     تا شود کوته زهفتاد و دو ملت داوری !

 

4 – مالک یوم الدین : اشارت است به دوام ملک احدیت و بقاء جبروت الاهیت ، هر ملکی روزی به آخر رسد و زوال پذیرد و هیچ کس از ملک او بیرون نیست و کسی را چون ملک وی ملک نه ! امروز رب العالمین است و فردا مالک یوم الدین در دو جهان ملک خدا راست بی شریک و بی انباز، بی حاجت و بی نیاز ! پس اختیار بنده از کجاست ؟ و آن را که اختیار نیست حکم نیست .

دین در اینجا به معنی شمار است و پاداش ، می گوید مالک و متولی حساب بندگان منم ، تا کسی را بر عیبهای آنان وقوف نیفتد که شرمسار شوند ،  هرچند به حساب کردن نشانه قهر است اما پرده از روی کار بر نگرفتن عین کرم است ، خداوند خواهد تا کرم نماید پس از آنکه قهر راند! این است سنت خدای عزو جل که هر جا ضربت قهر زند مرهم کرم بر نهد!

پیر طریقت گوید : فردا در موقف حساب اگر مرا نوائی بود و سخن را جایی بود گویم : بار خدا از سه چیز که دارم در یکی نگاه کن ، نخست در سجودی که جز تو کسی را از دل نخواست . دوم تصدیقی که هر چه گفتی گفتم راست ، سوم چون نسیم کرمت برخواست ، دل و جان من جز تورا نخواست !

 

جز خدمت روی تو ندارم هوسی                 

        من بی تو نخواهم که بر آرم نفسی

5 – ایاک نعبد و ایاک نستعین – اشاره به دورکن عظیم آراستن دین است که مدار روش دین داران بر این دو رکن است : نخست آراستن نفس به عبادت بی ریا و طاعت بی نفاق و دیگری پیراستن و پاک نگاه داشتن نفس از شرک و فساد و تکیه نکردن به حول و قوت خود ، آراستن نفس اشارت است به آنچه می باید کرد در شرع و پیراستن اشارت است به آنچه می نباید کرد در شرع . ایاک نعبد : توحید محض است که خداوندی را خدای یگانه سزاوار ، چه او معبود بی همتا و یگانه یکتاست . وایاک نستعین اشارت است به معرفت عارفان و اصل این معرفت آن است که حق جل جلاله را به هستی و یکتایی بشناسی ، سپس به توانایی و دانایی ، که توحید بنای اسلام است و معرفت بنای ایمان ، راه شناسی نخستین به دیدن تدبیر صانع و دیگری به دیدار حکمت او است.

پیرطریقت گفت : از اینجاست که عارف ، طلب از یافتن یافت نه یافتن از طلب ، و سبب از معنی یافت نه معنی از سبب ،مطیع طاعت از اخلاص یافت نه اخلاص از طاعت ، گناه کار را گناه از عذاب رسید نه عذاب از گناه.

 

6 – اهدنا الصراط المستقیم : آین آیت عین عبادت است و مخ طاعت ، چه دعا و سوال و تضرع و زاری مومنان ، طلب استقامت آنان در دین است ، مومنان می گویند : بار خدایا یا راه خود به ما بنما و آنگاه ما را بر آن روش دار و آنگاه از روش به کشش رسان. پس نمود راه به آن است که خداوند آیات خود را نمایش داد ، روش آن است که مرتبه به مرتبه مقرر داشت ، کشش آن است که او را نزدیک خود خواست . مومنان در این آیت ، نمایش و روش و کشش هر سه می خواهند ، که نه هر که راه دید در راه برفت ونه هر که رفت به مقصد رسید ، بسا کس که شنید و ندید . بسا کس که دید و نشناخت و بسا کس که شناخت و نیافت .

بسا پیر مناجاتی که از مرکب فروماند                 ***             بسا یار خراباتی که  زین بر شیر نر بندد

- صراط الذین انعمت علیهم : گفته اند که این راه وروش اصحاب کهف است که مومنان گفتند : خداوندا، راه خود را بر ما بی ما به سربر، چنانکه بر جوانمردان کهف تفضل کردی و نواخت خود بر ایشان نهادی و گفتی در این غار شوید و خوش بخسبید که ما خواب شما به عبادت جهانیان برگرفتیم . خداوندا، ما را از آن نعمت و نواخت بهره کن و چنانکه بی ایشان کارشان را به فضل خود به سربردی ، کارمارا هم به سربر،که هرچه ما کنیم بر ما تاوان بود و هر چه تو کنی عزت دو جهان بود.

پیر طریقت گفت : خدایا نمی توانیم این کار را بی تو به سربریم ، نه زهره آن داریم که از تو به سربریم ، هر گه که پنداریم رسیدیم از حیرت شمار وا گردیم ، خدایا کجا بازیابیم آن روز را که تو ما را بودی و ما نبودیم ، تا به آن روز رسیم میان آتش و دودیم ! اگر به دو گیتی آن روز یابیم بر سودیم ، ورنه بود خود را به نبود خود شنودیم .

انعمت علیهم : به اسلام و سنت در هم بست که تا هر دو بهم نشوند ، بنده را استقامت دین نبود ! که اسلام بی سنت نیست و هرچه نه با سنت است آن دین حق نیست . از اینجا است که پیغمبر گفت : گفتار نیک بسته به کردار نیک است و هر دو بسته به نیت است و هر سه بسته به موافقت سنت است .

 

8- غیر المغضوب علیهم و لاالضالین : خداوندا ، ما را از آنان مگردان که بخودشان باز گذاشتی تا به تیغ هجران خسته و به میخ رد بسته شدند، آری چه باری کشد حبل گسسته ؟ و چه به کار آید کوشش نبایسته ؟ در بیگانگی زیسته . امروز از راه بیفتاده و راه کج را راه راست پنداشته ، و اینان کسانی هستند که کوشششان در زندگی دنیا به هدر رفته و گمان می کنند که کردارشان نیک است.

گفتم که بر از اوج برین شد بختم     ***             ور ملک نهاده چون سلیمان تختم

خود را چو به میزان خرد برسنجم       ***         از بنگه دونیان کم آمد رختم

 

لطیفه : سوره فاتحه را کلید بهشت دانند ، از آن روکه درهای بهشت هشت است و این سوره هم هشت قسم است تا آن هشت قسم تحصیل نکنی و به آن معتقد نشوی این درها بر تو گشوده نشد! نخست (الحمد) یاد ذات خداوند، دوم (الرحمن) ذکرصفات او ، سوم (ایاک نعبد) ذکرافعال او، چهارم ( ایاک نستعین) ذکر معاد، پنجم (اهدنا) ذکر تزکیه نفس، ششم (الصراط المستقیم ) ذکر آراستن نفس به نیکیها ، هفتم ( صراط الذین ) ذکر احوال دوستان و رضای خداوند از آنان ، هشتم ( غیرالمغضوب) ذکر احوال بیگانگان و نارضایی خدواند ازآنها. و هریک از این هشت علم دریست از درهای بهشت . پس هر کس این سوره را به اخلاص برخواند درب هشت بهشت بروی او باز شود، امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان در جوار رحمن

وشنبه ، 6 ارديبهشت 1389 ، 14:05

 

فرصتی دست داد تا چندگاهی بر آیینۀ شخصیت پیرهرات نظاره نموده و در زوایای متنوع شخصیت آن به کند و کاو بپردازم. خواجه عبدالله انصاری همانی که در کازرگاه شریف هریوای باستان مدفون است و آستانش زیارتگاه خاص و عام می باشد. آنی که هریوگان پیرهراتش خوانند و به نام و نشانش افتخار کنند. خواجه ییکه درگهش پناگاه قلندران، درویشان و مفلسان است. مرشدی که برکرسی تدریس می نشست  و مریدانش را درس تفسیر و حدیث می داد.

عارفی که باواژگان زیبای آهنگین و نثر مسجع با حضرت حق راز و نیاز می کرد و مناجات نامه اش مرحمی بردلهای ریش می گذارد. شارعی که به یکدست درّه داشت و به دستی دیگر کتاب و خلق را امر بمعروف و نهی از منکر می کرد؛ با متکلمان، حکیمان، فلاسفه و صوفیان سرکش می ستیزید؛ عجوبه ییکه با نسب عربی و تربیت هروی «سیصد هزار حدیث و هفتاد هزار بیت عربی از حفظ داشت». دراین نوشتار فشرده در بارۀ این شخصیت چند بعدی که مملو از تعصب و ستختگیری عربی؛ ذوق هنری خراسانی و طبع نازکخیالانۀ هروی بود، به بحث می پردازم.

نام و نسب خواجه:
«ابواسمعیل خواجه عبدالله الانصاری ولد ابومنصور محمدالانصاری است و ابومنصور از اولاد مت انصاری بود و مت پسر ابوایوب رضی الله عنه صاحب رحل رسول الله صلی علیه وسلم، و مت در زمان خلافت عثمان ذوالنون رضی الله عنه در مصاحبت احنف بن قیس بخراسان شتافته در بلدۀ فاخرۀ هرات ساکن گشت. ولادت خواجه عبدالله درآخر روز جمعه دوم ماه شعبان بسنۀ 396 هجری بقهندز مصرخ روی نمود» ([1])

نسب خواجه عبدالله به ابوایوب خالد بن یزید انصاری متوفای 52 هـ ق صحابی معروف می رسد. ابوایوب همان است که پیامبر (ص) هنگام هجرت از مکه به مدینه در خانه اش فرود آمد. «مادر خواجه از مردمان بلخ بود» ([2]) وفات پیر هری در روز جمعه 22 ذی الحجه سال 481 هـ ق به سن هشتاد و پنج سالگی رخداد.

عصر زندگی خواجه:

در دورۀ زندگانی خواجه عبدالله خراسان دوران اعتلای فرهنگی و تمدنی خود را می پیمود و گوهرهای نفیس مدنیت ریشه دارش را در پرتو تمدن مختلط خراسانی_اسلامی جلای افزون می داد. علامه شبلی نعمانی می نگارد: «خاندان سامانی اول خاندانی است که در ترویج زبان فارسی قدمهای وسیعی برداشت. نظر به اینکه سلسله نسب خاندان مزبور به بهرام چوبین می رسید باید ایشان را زنده کنندگان نام جم و کسری دانست.» ([3]) وی باور دارد که در عهد غزنویان شعر و ادب به اوج ارتقأ و اعتلاء رسید و سلطنت غزنویان در حقیقت تداوم بخش دورۀ سامانیان بود.

ذبیح الله صفا هم به این نظر است که «قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم عصـر طلایی ظـهور علما و شعـرای بزرگ و تالیف و تدین کتـب بی شمار است» ([4]) درین دوران شخصیتهای علمی، ادبی و عرفانی بزرگی پا بعرصۀ حیات نهادند که می توان از رودکی، دقیقی بلخی، عنصری، فردوسی، فرخی، سنایی، عمرخیام، انوری، ابن سینا، ابوریحان، ناصرخسرو، ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری و غیره یاد کرد.

در این ایام در پهلوی شعر درباری و مدیحه سرایی عرفان و تصوف نیز سیر صعودی گرفت و با شعر، هنر و ادب دری آمیزش پیداکرد. استاد زرین کوب درین باب می نگارد: «درسال هائی که خراسان به سبب تشویق محمود غزنوی شاعران و اهل ادب را یکسره مشغول مدیحه سرائی می دید، تصوف نیز بازار خود را به تشویق و ترغیب ابوالحسن خرقانی و ابوسعید ابوالخیر در اوج میافت. وقتی میراث ستایشگری عنصری و فرخی نصیب انوری و معزی شد، میراث خرقانی و ابوسعید به قشیری و غزالی رسید. در حالی که ابوسعید و اصحاب او را در روزگار سلطان محمود علما و فقهاء نشابور به کفر و زندقه نسبت میدادند، علماء بزرگ نشابور و طوس در روزگار ملکشاه و سنجر (سلجوقی) به تصوف گراییدند» ([5])

زرین کوب همچنان به این نظر است که در اوایل عهد سلجوقی تصوف بمرور زمان چونان حیثیتی یافت که توانست از یک شارع حنبلی سختگیر هرات پیری جگرسوز و آتشگرفته صوفی مشرب بسازد که سوز مناجاتش بر دلهای مشتاقان زلزله می افکند.

در عهد زندگی خواجه علم کلام، فلسفه و علوم عقلی فرصت رشد و انکشاف پیداکرده نتوانست. سلاطین وقت به ارشاد شارعین متحجّر و برخی متصوفان سختگیر به علوم عقلی مخالفت می کردند ؛ چنانکه سلطان محمود غزنوی کتابهای فلسفه و نجوم و کتابهای معتزله را درآتش بسوخت.

درآستانه تولد خواجه عبدالله خراسان و ماوراءالنهر در زیر حاکمیت سامانیان بود. سپس محود غزنوی بر خراسان تسلط یافت و بعد ازآن نوبت به دورۀ کوتاه پسرش مسعود رسید. بعد از مسعود سلجوقیان صاحب تاج و تخت خراسان شدند. در عهد الب ارسلان سلجوقی خواجه نظام الملک معروف بوزارت برگزیده شد. پس از الب ارسلان پسرش ملک شاه سلجوقی به پادشاهی رسید و به کمک خواجه نظام الملک قلمرو خود را خوب اداره کرد. خواجه عبدالله انصاری در اواخر عمر که دورۀ اوج شهرت او محسوب می شد با خواجه نظام الملک و پادشاهان ادب پرور سلجوقی (الب ارسلان و ملکشاه) هم عصر بود.

 

استادان، شاگردان و سفرهای خواجه:

عبدالله انصاری از نزد استادان زیادی کسب فیض کرد و با شخصیتهای علمی و عرفانی عصر خود ملاقات نمود. اساتید خواجه بیشتر مذهب شافعی داشتند. یحی بن عمارالشیبانی سیستانی از شیراز به هرات آمد و تلاش ورزید تا شیوۀ اهل طریقت را با شریعت دمساز سازد. وی در تفسیر، حدیث، شعر و ادب ید طولایی داشت و خواجه از محضر او استفادۀ بسیار کرد.

وی اصول و فروع مذهب شافعی را از محضر قاضی ابومنصور ازدی فقیه و محدث و امام شافعیان هرات فراگرفت. ابومنصور حدود سی سال در مسند قضاوت تکیه داشت و با سلطان محمود غزنوی بسیار نزدیک بود. دربار غزنه به او اعتماد داشت.

خواجه در سال 417 هـ ق در 21 سالگی برای کسب علم و معرفت به نیشابور سفرکرد. در سال 423 هـ ق به زیارت خانۀ خدا شرف یاب شد. در بغداد مدتی اقامت گزید تا از نزد ابوخلال بغدادی متوفای 439 هـ ق بهره برد. وی هنگام بازگشت از سفر به دیدار ابوالحسن خرقانی متوفای 425 هـ ق شتافت و در مجلس وی آئینۀ دل را جلا داد؛ چنانکه در این باب خود خواجه می گوید: «اگر خرقانی را نمی دیدم حقیقت را نمی شناختم» ([6])

عبدالله انصاری به ابوالحسن خرقانی ارادت زیادی داشت و آنرا با نثر آهنگین مسجع این طور توصیف کرده است: «عبدالله مردی بود بیابانی، می رفت بطلب آب زندگانی، ناگاه رسید به ابوالحسن خرقانی، چندان کشید آب زندگانی که نه عبدالله ماند و نه خرقانی» ([7])

خواجه بارها به نیشابور که درآن وقت مهد ادب و عرفان بود،  سفرکرد و از نزد اساتید بزرگوار چیزها آموخت. با ابوسعید ابی الخیر ملاقات کرد. خواجه نظام الدین طوسی وزیر مقتدر و دانشمند ملکشاه سلجوقی بوی ارادت داشت. عبدالله با ذکاوت و حوصله مندی از نزد شیخ عمو، شیخ طاقی، شبری سکزی، جراحی، محمد باشانی، احمد الحاجی، ابوعلی زرگر، بارودی، ابوعلی بوته گر، اسماعیل باس و ابوحضض کورتی بسی آموخت. گویند که در اعتقاد، استاد خواجه ابوعبدالله طاقی بوده است. پیر هرات در علم حدیث، تفسیر و فقه یدطولایی داشت.

عبدالله انصاری به مریدان و شاگردانش بیشتر درس تفسیر قرآن شریف و وعظ می داد و تا آخر عمر به آن تداوم بخشید. بقول استاد زرین کوب: «مجالس تفسیر خواجه درس معرفت و درس ذوق و حال بود» ([8])

از شاگردان خواجه می توان از عبدالاول سگزی، ابوالفتح عبدالملک کروخی، ابو جعفر محمد صیدلانی، ابوجعفر حنبل بن علی البخاری، ابوالفخر قاینی، عبدالصبور بن عبدالسلام، حسین الکتبی، احمد قلانسی و ابوالفضل رشیدالدین المیبدی نام گرفت.

در اوایل سلجوقیان خواجه در اثر پافشاری مخالفان مجبور به ترک هرات شد و چند ماهی از زادگاهش دور گردید. همچنان در سنه 458 وی به اصرار اشاعره و به اشارت خواجه نظام الملک برای مدتی از هرات به بلخ تبعید شد.

 

مذهب عبدالله انصاری:

در زمان خواجه اکثریت مردم هرات حنیفی مذهب بودند. تعدادی شافعی و کرامیه نیز در آن زندگی می کردند. بقول سرژبورکوی «در کروخ و استربیان خوارج نیز می زیستند» ([9]) اساتید خواجه بیشتر به شیوه شافعی سلوک می کردند؛ لیکن دیرزمانی نپائید که وی به مذهب حنبلی گرائید. در صد میدان آمده است که «که خواجه عبدالله در اصول از مذهب امام احمد بن حنبل و در فروع از امام شافعی پیروی می نمود» ([10])

نقل کنند که خواجه در مذهب حنبلی تعصب تمام داشته است. در عهد غزنویان مخالفت با علم کلام، فلسفه و علوم نقلی بسی مروج بود و سلطان محمود درین امر افراط می کرد. در تاریخ گردیزی آمده است: «چنین خبر آوردند امیر محمود را که اندر شهر ری و نواحی آن مردمان باطنی مذهب و قرامطه بسیار اند و بفرمود تا کسانی که بدان مذهب متهم بودند حاضر کردند و سنگریز کردند و بسیار کس را از اهل آن مذهب بکشت و بعضی را به بست و سوی خراسان فرستاد». ([11]) چون در سال 420 هجری این خبر بهرات رسید که کتب حکمت و ستاره شناسی را بسوختند « عبدالله از شنیدن آن خرسند شد» ([12])

در مذهب ابوحنیفه پیشوای خراسانیان عجم رای و قیاس را که با عقل و حکمت خراسانی سازگار است بکار برند. مذهب مالکی پیشوای حجازیان در فقه به حدیث که با سنت و کلچر عرب آمیخته است، اعتماد کنند. مالکیان به پیروی از احمد بن حنبل که از محدثان بزرگ بود از قیاس و اجتهاد بدور اند. در عرصه فقه و تفسیر مکتب اهل حدیث که ریشۀ عربی دارد و مکتب اهل قیاس که بنیان عجمی دارد، مشهور بوده است. مکتب شافعی در حقیقت میانۀ دو روش بالا را متجلی سازد.

فقه حنیفی بیش از سایر مکاتب فقهی برای عقل و ادراک آدمی ارزش قایل است و در عوض فقه حنبلی دربارۀ امور بسیار سختگیر می باشد و به حدیث و سنت عرب اتکاء کند. ابن حنبل پیروان خود را بشدت از کتابهای رای، منطق و جدل نهی می کرد و از مناظره با اهل کلام خود داری می نمود. از عقل و حکمت پرهیز و با معتزلیان سخت مخالف بود.

 

عرفان خواجه:

عرفان عبدالله انصاری در چنبره شریعت مطرح بود و از پروازهای هنری عارفانه و آزاد منشی فیلسوفانه و داشنمندانۀ خیامی و حلاج وشانه بسی دور می گذشت. راه رسیدن به حقیقت را از طریق شریعت جستجو می کرد؛ چنانکه درین باب گوید: «شریعت همه حقیقت است و حقیقت همه شریعت، و بنای حقیقت بر شریعت است؛ و شریعت بی حقیقت بیکار است، حقیقت بی شریعت بیکار، و کار کنندگان جز ازین دو بیکار است» ([13])

نقل کنند که خواجه نسبت به اصول و فروع دین تعصب داشت؛ هماره امر بمعروف و نهی از منکر می کرد؛ عمل به احکام شریعت را شرط اساسی و پایه اصلی سیر و سلوک می دانست و با صوفیانی که اوامر دین را مهمل می گذاشتند به سختی مبارزه داشت. وی با نثر زیبای مسجع چنین گوید: معرفت را فاش کردن دیوانگی است؛ کرامات فروختن سبکی است؛ کرامات خریدن خری است؛ راستی کردن رستگاری است؛ تصرف در تصوف کافری است. ([14])

خواجه با شور و حال حلاج موافق نبود و در مورد آن عارف آزاد مشرب چنین می گوید: من حال وی نپذیرم و سیرت او نپسندم و آن کشتن وی را کرامت ننهم و اما رد نکنم. ([15]).

 

حافظ با نظارۀ ارادتمندانه و کلام ارزنده در باب غوغای منصور حلاج چنین سراید:

 

آن یـار کــزو گـشت ســـردار بلنـد
جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

 

مولانا جلال الدین بلخی هم از اناالحق منصور با واژه نور که در عرفان مقام بس رفیع دارد یاد نموده است:

بود اناالحق در لب منصور نور

بود اناالله در لب فرعون زور

 

خواجه در تصوف از عقل و برهان دوری می جست و برای اثبات حقیقت به دلیل و کلام اعتماد نداشت و قرآن را یگانه دلیل و مرشد مومن می دانست. بقول سرژبورکوی عبدالله انصاری مدرس نظری نبود. در امور تصوف و خداشناسی از عقل و تعقل ادبی بسیار حذر می کرد. در مناظره نص را معتبرتر از جدال می شمرد. در تصوف و سلوک اشارات را بر عبارات ترجیح می داد. ([16])

عرب تبار هراتی مشرب، خواجۀ انصار چنان با آداب، ذوق و عواطف نازکخیالانۀ هروی خوی گرفته بود که در مناجاتش سوز و درد عارفانه را به اوج رسانید. فرهنگ خراسانی هرات تا حدود زیادی از عصبیت و سختگری حنبلی گرایانۀ شیخ انصار در هنگام سوز و جذبه های صوفیانه می کاهید و او را در محیط نازکخیالانۀ صوفیانه می کشانید. زرین کوب در باب سختگیری و صلابت وی چنین گوید:

«با وجود درد و سوز صوفیانه یی که در کلام او خاصه مناجاتهایش هست خشونت و صلابت یک شیخ الاسلام حنبلی هرگز در وجودش فروکش نکرد. چنانکه در سال 478 هجری که سن وی به هشتاد و دو می رسید خشم و تعصب او برضد یک واعظ که در ماه رمضان به هرات آمده بود و شیخ در کلام او بوی فلسفه شنیده بود فتنه عظیمی برانگیخت. چنانکه الجوزی در المنتظم روایت میکند در اثر این تحریک شیخ، عامه بر این واعظ شوریدند و خانه اش را آتش زدند» ([17])

خواجه را مخالفانش به تجسم متهم می کردند، بدین سبب یکبار خواجه را بدربار سلطان مسعود و باردیگر به دربار آلپ ازسلان کشانیدند که در هر دو مرتبه وی تبرئه شد و آزاری به او نرسید. چکیده نظرات تجسمی او در کتاب الاربعین فی دلایل التوحید آمده است که ریشه های آنرا باید در مذهب حنبلی سراغ کرد.

 

شخصیت و طرز بینش خواجه:

در مورد طرز بینش خواجه در اوراق قبل اشاراتی شد که عصارۀ آن در شخصیت و آثار او تجلی یافته است. پیرهرات با مذهب حنبلی، عصبیت عربی و سختگیری آمیخته باشریعت بعضی از اوصاف، محاسن و سجایای هراتیان را مثل: (حساسیت، نازکخیالی، استعداد شعری، شوق علمی، لطافت طبع، سختگیری در مناظرۀ علمی و دینی و غیره) را کسب کرده بود و بحیث عرب نژاد هراتی آداب در عرصه هنر و عرفان خراسان زمین درخشیدن گرفت.

وی استعداد سرشار، ذکاوت خوب و قوه حافظۀ زیادی داشت. در حفظ و از برکردن احادیث، آیات و اشعار عربی دارای یدطولایی بود. درین باب از قول خود وی در تاریخ حبیب السیر آمده است:

«هنوز خرد بودم که شعر می گفتم، حق سبحانه و تعالی مرا حفظی داده بود که هرچه برقلم من بگذشتی مرا یاد شدی و من سیصد هزار حدیث با هزار هزار اسناد یاد دارم و فرمود که من وقتی قیاس کردم که چند بیت یاددارم از اشعار عرب زیاده بر هفتاد هزار یاد داشتم و هم از وی منقولست که گفت هر بامداد بگاه بمقری می شدم بقرآن خواندن و چون باز می آمدم بدرس نزد ادیب رفته همه روز بنوشتن مشغولی می کردم» ([18])

ابومنصور محمد بن علی انصاری پدر خواجه عبدالله پیشه ور و کاسب بود و در تقوا و خوی عرفانی شهرت داشت. وی درزمان خردسالی خواجه دارفانی را وداع گفت و عبدالله را تنها گذاشت. خواجه دوران خردسالی را در فقر و تنگدستی سپری کرد. چنانچه در مورد خودش می گوید: من بسیار با جامۀ عاریتی مجلس کرده ام و بسیار بگیاه خوردن بسر برده ام و بسیار خشت زیر سر نهاده ام. در همه خانه ما بوریائی بود که بروی بخفتی و نمد پاره یی که برخود پوشیدی.([19])

همچنان در نفحات الانس در باره شخصیت خواجه آمده است: «شیخ الاسلام گفت که اول مرا در دبیرستان زنی کردند گفتند زیان دارد، چون چهارساله شدم مرا در دبیرستان مالینی کردند، و چون نه ساله شدم املاء می نوشتم از قاضی ابومنصور و از جاروذی و چهارده ساله بودم که مرا به مجلس بنشاندند، و من در دبیرستان ادب خرد بودم که شعر میگفتم چنانکه دیگران را برمن حسد می آمد» ([20])

عبدالله انصاری مردی پیگیر و قاطع بود و بامخالفان خود به سختی مقابله می کرد. چنان بود که در نیشابور با علم کلام، که با طبیعت عربی، اعتقاد حنبلی و ذوق هنری او جور در نمی آمد به مخالفت برخاست و کتابی علیه علم کلام نبشت. به این خاطر بفرمان خواجه نظام الملک طوسی از نیشابور اخراج شد. وی متکلمان را در ردیف فلاسفه و زنادقه اهل بدعت می شمرد و آنها را به سبب اینکه بر خلاف اجداد خود رفته اند سرزنش می کرد.

محیط ضد فلسفی و علوم عقلی آن زمان از یکطرف و عقاید سختگیرانۀ استادان خواجه از طرف دیگر در شکلگیری شخصیت پیرهرات تأثیر زیادی بجا گذاشت. یکی از اساتید خواجه قاضی ابومنصور ازدی بود که با متکلمان و معتزله سخت مخالفت می ورزید. تعصب و سختگیری این قاضی عهد غزنویان بر عبدالله جوان سخت اثر نهاده بود.

در آن زمان در هرات فیلسوف و طبیبی می زیست که او را ادیب اسماعیل می گفتند. او دانشمندی بزرگ بود و یکبار قصابی را که سکتۀ قلبی کرده بود و آنرا نا دانسته غسل و کفن کرده بودند، معالجه و حیات بخَشید. هراتیان او را بسی احترام می کردند. عبدالله انصاری با این مرد دانشمند مخالفت می کرد. نظامی عروضی درین باب می نگارد:

«شیخ الاسلام عبدالله انصاری با این خواجه اسمعیل تعصب کردی و بارها قصد او کرد و کتب او بسوخت و این تعصبی بود دینی که هرویان درو اعتقاد کرده بودند که او مرده را زنده میکند، مگر شیخ الاسلام بیمار شد و خواجه اسماعیل او را معالجت فرمود و برای وی گفت: علم بباید آموخت و کتاب نباید سوخت» ([21])

 

هنر خواجه:

عبدالله انصاری در نثرمسجع بسی خوش درخشید و او را نخستین سجع ساز دری نامند. وی آوردن شعر در بین نثر را به مناسبت موضوع باب کرد که سپس سعدی شیرازی آنرا به اوج کمال رسانید. هرمان اته یکی از پژوهشگران خارجی درین مورد می گوید: «نثر مخلوطی با غزل و رباعی تحریر یافته او، بیش از دیگر به اتحاد تدریجی شعر صوفیانه و پندیات خدمت کرد و در حقیقت راه را به سنائی بزرگ باز نمود» ([22])

در ظاهر بنظر می رسد که خواجه این شیوه را از فرهنک عرب تقلید کرده است. چنانکه صاحب قابوسنامه در حدود 475 هـ ق چنین می نگارد: در نامه تازی سجع هنر است و سخت نیکو و خوش آید، لیکن در نامه پارسی سجع ناخوش آید. همچنان محمدتقی بهار این طور ابراز نظر می کند:

اشجاعی که خواجه آورده است نوعی است از شعر، زیرا عبارات او بیشتر قرینه هائیست مزدوج و مرصع و مسجّع که گاهی به تقلید ترانه های هشت هجائی و قافیه دار عهد ساسانی سه لختی که عرب در ارجوزه های قدیم خود از آنها تقلید می کرده و نمونۀ آن ترانه (آبست و نبیذ است) یزید بن مفرّغ و ترانه کودکان بلخ در ذم اسد بن مسلم سردار عرب است که طبری نقل کرده.([23])

حسین آهی در باره سبک خواجه در مقدمه طبقات صوفیه چنین می نگارد: سبک خواجه در واقع همان شیوه مجلس گویان صوفی و اهل منبر است و آن را واسطۀ نثر مرسل و نثر مصنوع می توان برشمرد که نوعی وزن و حالتی از شعر درآن احساس می شود. اگرچه خواجه کوشیده است تا در بیشتر موارد این نثر موزون را با آوردن قوافی به شعر نزدیکتر سازد، بسیار اتفاق افتاده است که تنها به وزن بسنده کرده و از آوردن سجع و قافیه چشم پوشیده است و گاهی نیز کلام او به اشعار هجائی قافیه دار می ماند.

خواجه عبدالله شعر هم می سرود؛ لیکن از وی اشعار منظمی در دست نیست. در باره شعر او تنها می توان از روی اشعار مناجات وی قضاوت کرد. دراین مورد هم بعضی ها گویند که در اصل این اشعار نیز تردید وجود دارد. بهرحال خواجه چنانکه خود گوید از دوران کودکی شوق و استعداد سرایش شعر داشته است. درین باره رضاقلی هدایت در ریاض العارفین گوید: ویرا (خواجه عبدالله) اشعار عربیه و فارسیه است که در بعضی انصاری و در پاره ای پیرهری تخلص نماید.

 

نمونۀ کلام خواجه عبدالله: هرچند از خواجه اشعار منظمی در دست نیست؛ اما از روی اشعار پراکندۀ او می توان در بارۀ شعرش به تعمق نشست. خواجه از نگاه هنری با نثر مسجع و نثر شیر و شکر آمیخته با اشعارش مشهور است و از حیث علمی شخصیت اصلی او در علوم منقول خاصه حدیث تبارز داشته است. در شعر هرچند بپایۀ شاعران بزرگ روزگارش نمی رسد ؛ لیکن در اشعارش سوز و گداز پرشوری نهفته است. همچنان قابل یادآوری است که در مورد بعضی شعرهائیکه به خواجه نسبت داده شده است تردید وجود دارد؛ گویند که برخی ازآن شاید توسط دیگران سروده شده باشد. درینجا به نمونۀ کلامش در نثر و نظم توجه کنید:

 

نثرموزون و مسجّع:

  • الهی بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما بی آب مکن.
  • الهی دلی ده که در شکر تو جان بازیم و جانی ده که کار آن جهان سازیم.
  • الهی جمال توراست باقی زشتند و زاهدان مزدوران بهشتند.
  • الهی باتو آشنا شدم از خلایق جدا شدم در جهان شیدا شدم نهان بودم پیدا شدم.
  • الهی نوازنده غریبان توئی و من غریبم دردم را دواکن که توئی طبیبم ای دلیل هر گم گشته. ([24])
  • الهی از بخت خود چون پرهیزم و از بودن کجا گریزم.
  • الهی آمدم با دو دست تهی، بسوختم بر امید بهی، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهی.
  • الهی این تیغ است که چنین تیز است، نه جای آرام و نه روی گریز است.
  • مهربانا اکنون که در غرقابم، دستم گیر که گرم افتادم.

 

 

 

خواجه عبدالله انصــاری کیست ؟

       عالم و عارف فـرزانه شیخ الاسلام خـواجـه عـبـدالله انصـاری فــرزند ابو منصور

محمد انصاری ششمین نسل از ابو ایوب انصاری صحابی رسول الله (ص)

در سال 396 هـ ق در هـرات متولد و درسال 481 هـ ق در همان محـل رحلـت کــرد . 

 

      او معاصر خواجه نظام الملک، حسن صباح و شیخ ابوسعیدابوالـخیـر بوده

و در زمان حکومت سلجـوقیــان ( آلـب ارســـلان) می زیسته است.

 

خــواجه در زبان فارسی روش و سیره خاصی داشته و تا امروز نه تنها بهتر از او

بلکـه همـانند او هم کسی درفصاحت و بلاغت به فــارسی سخن نگفته است.

 

مناجات هـای خــواجه که به زبان شیرین فارسی و با سلیقه و روش خاص او بیان شده،

اگر با دقـت و حضـور ذهـن خوانده شود، حقیقتاً انسان را به مقام قـرب الهی نزدیک

و موجب آرامش خاصی در انسان میگردد، گـوئی کــه انسـان بی واسطه

در مقابل پروردگار خود نشسته و راز و نیاز می کند.

 

 

وبلاگ دبیرستان نظامی روستای میان آب...
ما را در سایت وبلاگ دبیرستان نظامی روستای میان آب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6nezami-school0 بازدید : 254 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 17:36